جدول جو
جدول جو

معنی رحمت بردن - جستجوی لغت در جدول جو

رحمت بردن
(تَصْ کَ دَ)
یا رحمت بردن بر کسی. رحمت آوردن. رحم کردن. شفقت ورزیدن. ترحم نمودن. رقت نمودن:
نوازنده تر زآن شد انصاف شاه
که رحمت برد خاصه بر بی گناه.
نظامی (از آنندراج).
گفتا نه که من بر حال ایشان رحمت می برم. (گلستان).
مشو تا توانی ز رحمت بری
که رحمت برندت چو رحمت بری.
(بوستان).
، مورد رحمت باد و درود مردم واقع شدن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رحم بریدن
تصویر رحم بریدن
قطع رشتۀ خویشاوندی، ترک مراوده با خویشاوندان
فرهنگ فارسی عمید
(گَ دی دَ)
سبک کردن. بی احترامی کردن. حرمت شکستن. اهتتاک. انتهاک. هتک حرمت، حرمت یافتن. حرمت به دست آوردن. صاحب حرمت شدن:
هرکه آردحرمت آن حرمت برد
هرکه آرد قند لوزینه خورد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ)
گمان بد بردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : بر وی هیچ تهمت مبر و میل از شک بسوی تیقن کن. (تاریخ بخارا، یادداشت ایضاً). رجوع به تهمت و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ سَ تَ)
احترام گذاردن. حرمت نگاه داشتن: همگان را در مواجهه حرمت کردی و در غیبت نکوئی گفتی. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
یا رحمت کردن بر کسی. بخشودن و عفو کردن و آمرزیدن. (ناظم الاطباء) : رحمت کناد خدا بر او. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310).
هر آنکس که بر دزد رحمت کند
به بازوی خود کاروان میزند.
(بوستان).
، رحم کردن. رقت نمودن. شفقت ورزیدن: استیواء، رحمت کردن خواستن. (دهار) :
من چه سازم چه کنم دزد مرا برده شمار
دزد رحمت نکند دزد که دیده ست رحیم.
فرخی.
ایزد کند رحمت بر آنکس که او
رحمت کند بر مردم ممتحن.
فرخی.
مدتی به دیوان ماند، طبعش میل به گربزی داشت تا بلایی بدو رسید... و از دیوان رسالت بیفتاد و به حق قدیم خدمت پدرش را بر وی رحمت کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 274). هرکه رحمت نکند بر وی رحمت نکنند. (حدیث از کیمیای سعادت). پس خدای عز و جل رحمت کرد و آن قحط را زایل گردانید. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 83).
بر هیچکس نماند که رحمت نکرده ای
کز رحمت آفرید خداوند ذات تو.
مسعودسعد.
رنگ او از حال دل دارد نشان
رحمتم کن مهر من در دل نشان.
مولوی.
ندیدم چنین پیچ درپیچ کس
مکن هیچ رحمت بر آن هیچکس.
(بوستان).
به عجز دشمن رحمت مکن که اگر قادر شود بر تو نبخشاید. (گلستان).
رحمتی کن که بسر می گردم
شفقتی بر که بجان می سوزم.
سعدی.
چه باشد پادشاه پادشاهان
اگر رحمت کنی مشتی گدا را.
سعدی.
رنجور عشق دوست چنانم که هرکه دید
رحمت کند مگر دل نامهربان دوست.
سعدی.
اشک من از مردم چشمم بزاد آخر ترا
رحمتی بر اشک مردم زاد می بایست کرد.
سلمان ساوجی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ پَ تَ)
رنج بردن. تحمل رنج و دشواری کردن:
مشو تا توانی ز رحمت بری
که زحمت برندت چو زحمت بری.
(بوستان).
مسلم کسی را بود روزه داشت
که درمانده ای را دهد نان و چاشت
وگرنه چه حاجت که زحمت بری
ز خود باز گیری و هم خود خوری.
(بوستان).
کی بجانهای گرفتار، دلش خواهد سوخت
یوسف مصر اگر زحمت زندان نبرد.
صائب.
رجوع به زحمت کشیدن، زحمت کش، زجر کشیدن، زجر بردن و رنجبر شود، رفع تصدیع. رفع مزاحمت کردن. زحمت کم کردن. کنایت از رفتن، خود را کنار کشیدن، بیکسوی شدن از حضور یا خانه کسی، ترک همراهی و رفاقت و یا ترک خانه کسی کردن، دست برداشتن و یا از میان رفتن و نابود شدن:
گر زحمت تو برده ام، پنداشتی من مرده ام
تو صافی و من درده ام، کی صاف دردی خوار شد.
مولوی (از آنندراج).
وین پرده بگوی تا بیکبار
زحمت ببرد ز پیش ایوان.
سعدی.
زمانی از سر این خسته پا کشیده بدار
که میبریم از این آستانه زحمت خویش.
امیر شاهی سبزواری (از آنندراج).
رجوع به زحمت، زحمت کم کردن و زحمت برگرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ جَ / جُ مَ / مِ کَ دَ)
بهره بردن از شادی و عشرت و طرب. لذت بردن. شاد گشتن از طرب. مسرور و محظوظ گشتن از شادمانی و عشرت. بهره ور گردیدن از خوشی و طرب:
ببالا و رخسار او بنگرد
همی دل ز دیدنش رامش برد.
فردوسی.
بیاموختش رزم و بزم و خرد
همی خواست کز روز رامش برد.
فردوسی.
سخن چون برابر شود با خرد
ز گفتار، گوینده رامش برد.
فردوسی.
ایا پور کم روز اندک خرد
روانت ز اندیشه رامش برد.
فردوسی.
کسی را ز ترکان نباشد خرد
کز اندیشۀ خویش رامش برد.
فردوسی.
، از میان بردن و دور کردن رامش. زدودن و از میان برداشتن طرب و عشرت. دور کردن شادی و طرب و رامش
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرحمت کردن
تصویر مرحمت کردن
دهش کردن، مهر کردن لطف کردن التفات کردن، عطا کردن دادن: (بزرگتر بکوچکتر) : وجهی به... مرحمت کردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحلت کردن
تصویر رحلت کردن
کوچ کردن و رفتن و سفر کردن، مردن
فرهنگ لغت هوشیار
رحمت آمدن کسی را بر دیگری شفقت ورزیدن وی بر او، بخشودن وی او را عفو کردن وی او را، آمدن باران نزول باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحمت کردن
تصویر رحمت کردن
بخشودن و عفو کردن و آمرزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
بخشودن گذشتن گذشت کردن رحمت آمدن کسی را بر دیگری شفقت ورزیدن وی بر او، بخشودن وی او را عفو کردن وی او را، آمدن باران نزول باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحمت کردن
تصویر رحمت کردن
ليرحم
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از رحمت کردن
تصویر رحمت کردن
Grace
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رحمت کردن
تصویر رحمت کردن
accorder la grâce
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از رحمت کردن
تصویر رحمت کردن
conceder graça
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از رحمت کردن
تصویر رحمت کردن
оказать милость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رحمت کردن
تصویر رحمت کردن
gnädig sein
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رحمت کردن
تصویر رحمت کردن
дарувати милість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رحمت کردن
تصویر رحمت کردن
okazać łaskę
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از رحمت کردن
تصویر رحمت کردن
赐予恩典
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از رحمت کردن
تصویر رحمت کردن
দয়া করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از رحمت کردن
تصویر رحمت کردن
کرم کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از رحمت کردن
تصویر رحمت کردن
concedere grazia
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از رحمت کردن
تصویر رحمت کردن
ให้พระคุณ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از رحمت کردن
تصویر رحمت کردن
kuonyesha neema
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از رحمت کردن
تصویر رحمت کردن
lütfetmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از رحمت کردن
تصویر رحمت کردن
恩赐する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از رحمت کردن
تصویر رحمت کردن
להרעיף חסד
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از رحمت کردن
تصویر رحمت کردن
memberi rahmat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از رحمت کردن
تصویر رحمت کردن
कृपा करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از رحمت کردن
تصویر رحمت کردن
genade geven
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از رحمت کردن
تصویر رحمت کردن
otorgar gracia
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از رحمت کردن
تصویر رحمت کردن
은혜를 베풀다
دیکشنری فارسی به کره ای